چقدر زیباست نگاه مثبت آدم ها ....

یکی از استادهای دانشگاه تعریف می‌کرد…
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم.
سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه‌های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام می‌شد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری می‌نشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود.

پرسیدم فیلیپ رو می‌شناسی؟
کاترینا گفت: آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو می‌شینه!
گفتم نمی‌دونم کیو میگی!
گفت: همون پسر خوش‌تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش می‌کنه!
گفتم نمی‌دونم منظورت کیه؟
گفت : همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر می‌شینه…

چقدر زیباست نگاه مثبت آدم‌ها...

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر...
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی‌های منفی و نقص‌ها چشم‌پوشی کنه…
چقدر خوبه مثبت دیدن 

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ می‌پرسیدن و فیلیپو می‌شناختم، چی می‌گفتم؟
حتما سریع می‌گفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

چقدر عالی میشه اگه ویژگی‌های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص‌هاشون چشم‌پوشی کنیم.

 



تاريخ : سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 19:39 | نویسنده : Montazer |

آقا جان پس کی میایی ...؟!!

آقا جان شرمنده ایم شرمنده از این که منتظر واقعی نیستیم !

هنوز نمی دانم من برای ظهور تو بیشتر دعا کرده ام یا شما برای بخشایش گناهان من .

هنوز نمی دانم شما برای ظهور بیشتر دعا میکنید یا من .

آقای خوبی ها پس کی میایی دلمان گرفت در این دنیای دورنگی و ریا.

مولایم دنیا در انتظار عدالت و عدالت در انتظار توست بیا تا آرام بگیریم در کنارت .

آقا ما شرمنده ایم بعد از 12 قرن هنوز  313  نفر فقط 313  نفر برای شما سرباز پیدا نشده است .

آقاجان دعای فرج میخوانیم گاهی سر پا ؛

وقتی اسمتان می آید به احترام شما بلند میشویم

اما وقت عمل که می آید هنوز سر دو راهی مصلحت و انجام وظیفه سرگردانیم .

آقای ما شرمنده ایم که هنوز نه تنها جامعه را بلکه خود را آماده ظهور  شما نکرده ایم .



اللهم عجل لولیک الفرج

برگرفته از وبلاگ:  " عشق تلخ" http://lovebitter.loxblog.com



تاريخ : سه شنبه 30 دی 1393برچسب:, | 18:56 | نویسنده : Montazer |
چادرم سند بندگی
 
می گویند سیاهی چادرم چشمت را می زند...
 
چشم آدم های حریص و هرزه را ...
 
چشم را که هیچ!
 
خبر ندارند تازگی ها دل را هم می زند!
 
دل آدم های مریض و بیمار دل را ...
 
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست...
 
دست و پای بی بند و باری را می بندد
 
چادر برای کسانی است که نمی خواهند
 
عزت آخرتشان را به بهای ناچیز لبخند های هرزه بفروشند!
 
چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند.

 



تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:, | 19:15 | نویسنده : Montazer |

http://s5.picofile.com/file/8161694484/IMG08123703.jpg

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا می نگریست

به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم می کردند، ما کجا بودیم؟

دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت:

وقتی این بیماری ها رو تقسیم می کردند، ما کجا بودیم ؟؟؟

ما بايد ديدمان را عوض كنيم و به نعمت هايی كه خدا به ما داده توجه كنيم ،

نه به كمبودها. يعنی در يك كلام در مسائل مادی به پايين دست خود نگاه كنيم.



تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:, | 18:42 | نویسنده : Montazer |

ترسم که شعـــر سنگ مزارم این شود
این هـم جمـال یوسف زهـرا ندید و رفت

 

از شهر وعده های تو آرام می رود
آن که تو را ندیده و ناکام می رود


دارد ازین سه شنبه و این جمکران سرد
چشم انتظارِ خسته و گمنام می رود


شاید هم آمدی، منِ غافل ندیدمت ...
از حال ـ این دچار به اوهام ـ می رود

 

یک روز روشنایی چشمان عاشقم
با گریه مدام، سرانجام می رود...



تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:, | 18:25 | نویسنده : Montazer |

سخت است ولی مولا، خوب است نمی آیی

دلتنگ توام اما خوب است نمی آیی

یک کوفه فریب و غم،یک شام پر از محنت

آیی تو شوی تنها، خوب است نمی آیی

یک نیمه ی شعبان را در فکر تو می مانند

از فکر روی فردا، خوب است نمی آیی

یک جمعه فقط ندبه، یک هفته فراموشی

بود تو شود رویا، خوب است نمی آیی

لاف غم عشق تو ذکر همه ی مردم

بنگر به دل آنها، خوب است نمی آیی

پیش نظر بعضی حاجت بدهی خوبی

اما نه برای ما، خوب است نمی آیی

یک شام سه شنبه را در کوی تو می آیند

اما دلشان اینجا، خوب است نمی آیی

سرداب تو مخروبه، قبر پدرت ویران

شهر تو پر از اعداء، خوب است نمی آیی

با این همه درد و غم، می سوزی و می سازی

ای منتقم زهرا، خوب است نمی آیی

 

Dsc_3171_148713911_large

 

 



تاريخ : یک شنبه 28 دی 1393برچسب:, | 18:34 | نویسنده : Montazer |

میگویند جمعه می آید ...

آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛

او خواهد آمد .

 

جملات زیبا گیله مرد



تاريخ : یک شنبه 28 دی 1393برچسب:, | 18:16 | نویسنده : Montazer |
تاريخ : شنبه 27 دی 1393برچسب:, | 20:13 | نویسنده : Montazer |

این نقطه را بیاموزیم:

-بیاموزیم خدا همیشه هست وهمه جا حضور دارد.

-بیاموزیم که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند اما متفاوت ببینند.

-بیاموزیم درست نیست خودمان را با کسی مقایسه کنیم.

-بیاموزیم کسی را نمی توان وادار کرد عاشقمان شود.

-بیاموزیم که انسانهایی هستند که مارا دوست دارند اما نمیدانند چطور عشقشان را ابراز کنند.

-بیاموزیم که چند ثانیه طول میکشد تا زخمی درقلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم ولی سالها طول می کشد تا آن زخم التیام یابد.

-بیاموزیم که هرکس را که همانطور هست دوست بداریم.



 



تاريخ : شنبه 27 دی 1393برچسب:, | 10:6 | نویسنده : Montazer |

قصه اول:

10
20
30 
40
50
60
70
80
90
100

بیام؟ نه نه نیا هنوز قایم نشدم یه بار دیگه بشمار 
 
قصه دوم:
1
2
3
.
.
.
10
20
30
40
.
.
.
100
200
300
400
.
.
.
1000
1100
1170
1178
.
.
.
1200
.
.
1300
.
.
1389
1390
1391
1392
1393

بیام؟

نه نه نیا 
هنوز حاضر نیستیم
هنوز غرق گناهیم 
هنوز غافلیم 
هنوز دنیا رو چسبیدیم
هنوز نسبت به دین بی تفاوتیم
هنوز از دادن خمس و زکات خوشمون نمیاد
هنوز سرچ هامون تو شبکه و خیابون و کانال ها یه چیز دیگه است
هنوز حس نمیکنیم که تو غائبی و این چه فاجعه ایه..
هنوز نفهمیدیم وجه الله پشت پرده داره میتابه رو جهان یعنی چی..
هنوز ای ولی الله نیازی بهت نداریم انگار ..
هنوز مشکلی نیست آقا شما هم نیستی زندگی میره..
هنوز
هنوز
هنوز
.
.
.
آقا یه بار دیگه می شمری؟!!!!!!!!!!
 
 
ما مانده ایم در خم این کوچه های تنگ          ما را بیا از این همه دلواپسی درآر


تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:, | 19:1 | نویسنده : Montazer |

دلتنگِ پیاده تا جمکران آمدنم...

دلتنگِ 100 مرتبه " ایاک نعبد و ایاک نستعین " نماز سبز شما...

دلتنگِ دانه های تسبیح اشک...

دلتنگِ "السلام علیک حین تقعد" ها..." السلام علیک حین تسجد" ها...

دلتنگِ بوی نرگس های وحشی ام...

بطلب آقا!...

باید برای قرارِ بی قراری هایم فکری بکنید...

خدایا این روزهای دلتنگی را نگه دار ! می خواهم تا جمکران آقا روانه ی باران شان کنم...!

 

 

 



تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:, | 18:49 | نویسنده : Montazer |

بنویس که هر چه نامه دادم نرسید
بنویس که یک نفر به دادم نرسید
بنویس قرار من و او هفته بعد
این جمعه که هر چه ایستادم نرسید

*اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم*

 



تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:, | 18:26 | نویسنده : Montazer |

توکل یعنی اجازه دادن به خداوند

که خودش تصمیم بگیرد!

تو فقط بخواه و آرزو کن

اما پیشاپیش شاد باش!

و ایمان داشته باش که رویاهایت

هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!

پیشاپیش شاد باش و شکر گذار

چرا که خداوند نه به قدر رویاها

بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد!



تاريخ : پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:, | 19:25 | نویسنده : Montazer |

لعنت بر تو...ابليس!          

تو واقعا شيطان را در شهرنمی بينی؟

اينجا! لای كم فروشی های بقال محل !

توی فحش های ركيك مرد همسايه؟

 بين دست های گره خورده ی نامزدهای بی شناسنامه؟

روی روسری های بادبرده ی دختركان بالا شهر!

تو واقعا صدای خنده هايش را نمی شنوی؟

لای موسيقی های تند ماشين های شاسی بلند؟

 توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر گوشه ی خيابان؟
 

بين جيغ هاي پيرزن مال باخته!

تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟

نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بفهميم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟

نمی بينی توی مدرنيته ی بی سرو ته مان چقدرهمه ديوارها را پر از شعارهای جور واجور كرده؟

توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟

قلقلك دادن هايش را حس نمی كنی؟

توی رخت خواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟

 وقت گاز دادن های پشت چراغ قرمز؟

 زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟

موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟

نفوذش را نمی بینی؟

میان آيين های شيطان پرستان روشنفكر؟

روی تيزی چاقوهايشان موقع مكيدن خون های همديگر؟

 

 


او همين جاست. هرجا كه حق نباشد. هرجا كه خدا نباشد.

هرجا كه يادمان می رود برای آمدن منجی مان و استقبالش كاری بكنيم!

وای! منجی ما چه حالی دارد وقتی به شيطان نخ می دهيم...!؟


* ای مردم بدنبال گامهای شیطان گام ننهید چه آنکه او برای شما دشمنی است آشکار (بقره: 168)

عطیه پاک آیین

از وبلاگ : ظهور نزدیک است /    http://yaranemonji.loxblog.com



تاريخ : پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:, | 17:19 | نویسنده : Montazer |
رفیقم بهم گفت:
یعنی ما لیاقت داریم جزء 313 یار امام زمان (عج)باشیم؟
 
 
یه لبخند زدم و گفتم :
بیا بشین گریه کنیم رفیق
ما جزء 20 میلیون زائر کربلا هم نیستیم...

برگرفته از وبلاگ دل تنگ امام زمان (عج) - deltang.blog.ir


تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 18:47 | نویسنده : Montazer |

دلنوشته / زبان حال امام زمان علیه السلام

دوران ظهور دوران خوشی وسرور شیعیان من است  زمین در عصر ظهور گنج های خود را بیرون می ریزد به گونه ای که مردم از نظر مالی بی نیاز می شوند، بیمارانتان شفا می یابند و روابط خانوادگی تان اصلاح خواهد شد کینه ها و دشمنی ها از دل ها بیرون می رود آنچنان دررفاه خواهید بود که تا به حال چنین نبوده اید فقط آنقدر بگویم که در دوران ظهور حتی پرندگان در هوا نیز خوشحال هستند. حال شما را چه شده است که مرا از یاد برده اید؟ هر روز به این امید چشم باز می کنم که تو مقدمه ی ظهور مرا فراهم خواهی کرد علاقه ی من به تو چنان است که با ناراحتی ات ناراحت می شوم و با بیماری ات من نیز بیمار می شوم.محبت و علاقه ی من به شما از محبت و علاقه ی مادر به  طفل شیر خوار بیشتر است ، مثل پدری که فرزند خود را گم کرده است ، بی تاب شما هستم حال آنکه شما سال هاست که مرا از یاد برده اید.

آیا خداوند مرا آفریده است تا سال ها در پس پرده ی غیبت باشم؟

آنچنان به کارو زندگی خود مشغولید گویی مثل کسی که اصلا وجود نداشته است از ذهن های شما دور هستم. شما را می بینم که صدای اذان را می شنوید، ولی مشغول کار خود هستید. شما را میبینم که به غیبت نشسته اید و صدایتان را می شنوم که می گویید اینها که غیبت نیست.  خمس مالتان را به خیال اینکه به شما تعلق نمی گیرد نمی دهید. بیشتر وقت و زندگی تان را به بطالت می گذرانید.

از بعضی دوستانت به من خبرهای ناگوارتری رسیده است، آنچنان از من دور شده اند که به دشمن دست بیعت داده اندو تابلوی “ورود مهدی ممنوع” را  پشت بام خود نصب کرده اند و با ورود ماهواره به خانه هایشان با دشمن هم غذا شده اند ، حال  آنکه مرا از خودشان دور می کنند. برای نیامدنم کارهای بد زیادی انجام می دهند. شما را می بینم که سخت ترین کار ها برایتان امر به معروف و نهی از منکر شده است. گاهی که ازشهر شما عبور می کنم ناچار برای ندیدن زنان بد حجابتان عبا به روی صورت خویش می کشم.

دوستی های قبل از ازدواج را آنقدر رواج داده اید که نوجوانانتان که تازه به سن بلوغ می رسند گمان می کنند که این کار ها فعل حرامی نیست. چطور شما شیعیان در جامعه ی اسلامی زندگی می کنید و نمی دانید که پولی که خمسش را نداده اید  استفاده کردن از آن حرام است؟ در روز عاشورا جدم حسین علیه السلام کوفیان را بسیار نصیحت نمود اما در آنها اثر نکرد امام حسین علیه السلام به آنها فرمودند علت اینکه سخنان من در شما اثر نمی کند لقمه های حرامی است که خورده اید پس شکمهایتان را با لقمه های حرامی که کوفیان خوردند پر نکنید.

 چطور نمی دانید که به اندازه ی بال پشه ای کم فروشی کنید لقمه ی حرام خورده اید؟ چرا قبل از آنکه احکام دادو ستد را یاد بگیرید معامله می کنید؟ آیا این چیز زیادی است که از شما می خواهم ؟

تا به کی باید منتظر آمدن شما بمانم؟

بدانید اگر بی وفایی در جامعه زیاد شود دشمن بر شما غالب خواهد شد. و کوتاه سخن اینکه: اگر گناه نمی کردی خیلی زود تر از اینها آمده بودم هنوز آرزوی توبه کردنت را دارم . به امید روزی که در کنار کعبه آن هنگام که ندای یا اهل العالم می زنم جزء اولین کسانی باشی که با من بیعت کنی . آنروز که روبه روی هم بنشینیم و لحظات فراغ پایان پذیرد.

 

 

والسلام من اتبع الهدی

به نقل از وبلاگ عمارالمهدی



تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 12:27 | نویسنده : Montazer |

جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد


نگهم خواب ندارد


قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد


همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دیوانه دلسوخته ارباب ندارد؟؟


تو کجایی ؟


شده ام باز هوایی ...


چه شود جمعه ی این هفته بیایی ؟


به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی

 



تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 12:9 | نویسنده : Montazer |

همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!

سلام! ضامن آهو، دلِ شکستهِ ی من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید

طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید

برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید ...

جملات زیبا گیله مرد

مجبورشدم به هر كسى روبزنم

 

در محضرهرغريبه زانو بزنم

 

تحقيرشدم چونكه فراموشم شد

 

يك سربه شما ضامن آهوبزنم...

 

بهترین یادگار- نثار امام رضا (ع)

تو همیشه کنار من هستی

سند اعتبار من هستی

بی تعارف بگویم ای آقا

مایه افتخار من هستی

شعر از: سید عبدالرضا موسوی



تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 9:23 | نویسنده : Montazer |
ای کاش ...

وقتی خدا در صحرای محشر بگوید چه کردی ؟

یوسف زهرا بگوید منتظر من بود.


تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 11:22 | نویسنده : Montazer |

حکمت خداوند:

بعد از حادثه یازده سپتامبر
عده ای از کارکنان برجهای دوقلو زنده ماندند !
یکی خانمی که باتری ساعتش تمام شده و زنگ نزد و دیر از خواب بیدار شده بود !
یکی از آنها اتومیلش را هرچقدر استارت زده بود روشن نشد !
و یکی از آنها فرزندانش برای بیرون رفتن دیر آماده شدند !

هرگاه در ترافیک گیر می افتید ؛
آسانسوری را از دست می دهید ؛
سپر ماشین عقبی به ماشینتان میخورد و مجبور میشود توقف کنید ؛
عصبانی نشوید !
آرام باشید
و بدانید
اینجا همانجاست
که در این لحظه خداوند میخواهد شما اینجا بوده و جای دیگری نباشید
و
اینگونه خداوند مراقب شماست
این همان حکمت خداوندست که در تک تک ذرات هستی جاریست ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 11:18 | نویسنده : Montazer |

هر چند کمی فرج تمنا کردیم


 آقا ز سر خویش تو را وا کردیم


 شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم


با واژه انتظار بد تا کردیم



تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 11:0 | نویسنده : Montazer |

خدای من نه دور کعبه است؛

نه در کلیسا؛؛

نه در معبد؛

خدای من همینجاست…

کنار تمام دلواپسی هایم… بغض هایم… خنده هایم …

خدای من, نمی ترساند مرا از آتـش

امــــــــــــــــــا ...

می ترساند مـرا از شکستن دلــــی… اشک آوردن به چشمی … نــا حـق کردن حقی …

خدای من می بیند مرا,, هر جا که باشم می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم

خدای من حواسش در همه احوال به من هست؛

خدای من مــرا از هیچ نمی ترساند،

جز "بی فـــکر سخن گفتن" و "رنجاندن دلـــــی"

خـــدای من

"خدای تمـــام مهربــــانی هاست"

ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم

تا این که در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم !




تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, | 20:1 | نویسنده : Montazer |

مادر امام زمان (عج) كیست؟

مادر امام زمان (علیه السلام) نرجس خاتون دختر یوشعا پسر قیصر روم از نسل شمعون یكى از حواریین حضرت عیسى (علیه السلام) است كه به دنبال یك سلسله وقایع معجزه آسا از روم به سامرّا مى آید و سپس به افتخار همسرى امام عسكرى (علیه السلام) نایل مى گردد.


خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:


جدّ من قیصر مى خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادر زاده خود تزویج كند وقتى مجلس عقد برپا شد و قیصر برادرزاده خود را روى تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صلیب ها فرو ریخت، پایه هاى تخت شكست و پسر عمویم با حالت بى هوشى از بالاى تخت بر روى زمین افتاد و مجلس به هم خورد ولى باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا این مراسم به اجرا درآید ولى همان حادثه دوباره تكرار شد ... همه پراكنده شدند.
همان شب من در خواب دیدم كه حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریین در قصر جدّم اجتماع كرده اند و منبرى از نور در آنجا قرار داده شده است، طولى نكشید پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) و داماد و جانشینان آنحضرت وارد شدند؛ حضرت عیسى (علیه السلام) به استقبال ایشان شتافتند، حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عیسى (علیه السلام)) یا روح الله من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسكرى (علیه السلام) كردند كه او نیز موافقت كرد ... آنگاه حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفته و خطبه اى خواندند و مرا به تزویج فرزندشان امام عسكرى (علیه السلام) در آوردند ...

از خواب بیدار شدم و از ترس، آن واقعه را به كسى نقل نكردم ولى محبت به امام عسكرى (علیه السلام)باعث شد كه كم كم رنجور گردم و از خوردن و آشامیدن باز مانم و ... بالاخره مریض شدم ...

 بقیه را در ادامه مطلب بخوانید ...



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, | 19:19 | نویسنده : Montazer |

داستان " ابوراجح "

یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .

ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.

در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردان او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.

فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند: چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟ ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در همان دم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))

اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .

یکى از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.

خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام - علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.

...

خدایا !

تو را به وجود مبارک چهارده معصوم - علیه السلام - که در این نوشته قطراتى از اقیانوس فضائل آنها آمده ،

و تو را به وجود مبارک حضرت ولى عصر( عج ) سوگند مى دهم ،

نام ما را در طومار شیعیان مخلص آن ثبت کن ، و شفاعت آنها را در دنیا و آخرت ، نصیب ما گردان.



تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, | 19:3 | نویسنده : Montazer |

کی خواهد آمد؟

یارب آن خورشید تابان جهان کی خواهد آمد

جلوه گر از ابر غیبت ناگهان کی خواهد آمد

آن که مدت هاست بهرش دیده بر راهند خلقی

بارالها آن مسافر بی گمان کی خواهد آمد

همچو یعقوب اندر این بیت الحزن گریان و زاریم

بارالها یوسف ما شیعیان کی خواهد آمد

غم فزون شد قلب خون شد صبر از دلها برون شد

شیعیان را غمگسار مهربان کی خواهد آمد





تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393برچسب:, | 22:16 | نویسنده : Montazer |

تمام هفته گناه و غروب جمعه دعا !

کمی خجالت از این انتظار هم خوب است ...



تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393برچسب:, | 20:49 | نویسنده : Montazer |
می گویند جمعه می آید ...

 .

.

.

آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛

او خواهد آمد ...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393برچسب:, | 20:35 | نویسنده : Montazer |

 خداوندا....

به دل نگير اگر گاهی
 
زبانم از شکرت باز می ايستد !!...
 
تقصيری ندارد...
 
قاصر است
 
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
 
لکنت می گيرند واژه هايم در برابرت
 
در دلم اما هميشه
 
ذکر خيرت جاريست!!....


تاريخ : یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, | 18:53 | نویسنده : Montazer |

لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم توی کوچه پس کوچه های اینترنت

چند تا کوچه رو که دور زدم یهو دیدم آژیر آنتی ویروس محترم به صدا در اومد

فهمیدم ویروس گرفته

رفتم و سریع ویروس رو از بین بردم تا به سیستمم آسیبی نرسونه ...

کارم که تموم شد به حال خودم خندیدم

البته از اون خنده هایی که شاعر میگه : خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است

با خودم گفتم: کاش اینقدر که هوای لپ تاپت رو داری ، هوای خودتم داشتی

کاش وقتی گناه می کردی و آژیر دلت داد میزد که: خطر ... خطر

گوش کر شده ات می شنید و به داد دلت میرسیدی تا ویروس گناه آلوده اش نکنه

دلم به حال خودم سوخت

تازه فهمیدم خیلی وقته گناه ها ، آنتی ویروس دلم رو هم خفه کردند ...

نمی دونم چی بگم...

اما خوش به حال اونایی که آنتی ویروس دلشون اورجیناله و هر روز با وصل شدن به خدا آپدیتش میکنن

خوش به حال اونایی که هر شب خودشون رو چک می کنن و اگر گناهی ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ویروس استغفار نابودش میکنن

امروز آنتی ویروس لپ تاپم بهم درس بزرگی داد

یه آنتی ویروس جدید خریدم به نام " استغفار "

از ته دل گفتم: « استغفرالله ربی و اتوب الیه »



تاريخ : شنبه 13 دی 1393برچسب:, | 18:40 | نویسنده : Montazer |
چادرم ...مرا تا بیکران ها خواهد برد...

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند.

برخی پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی شوند،

بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند.

سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند.

آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع و لایق باشد که بتواند از درخت بالا بیاید...

قدر خودت رو بدون...اطرافیانت رو با دقت بیشتری ببین و بشنو...

تو شریف تر و نجیب تر از آنی هستی که تن به هر رابطه ای بدهی ...

من شکایت دارم...

از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی یادگار مادرم زهراست

از آن ها که به مسخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛

چـــــرا نمی فهمی؟

این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد

حـــُرمــت دارد ...!

**************

در روزگاری که :

زن را بـ‌ه "تن" می شناسند

غیرت را "بددلی" می نامند

و باحجاب را " اُمل" می دانند

تو همچنـان "فرشته" بمان ...بانوی سرزمین من...

زیباترین...!عروسک اهریمنان شدن شایسته مقام اهورایی تو نیست



تاريخ : جمعه 12 دی 1393برچسب:, | 18:55 | نویسنده : Montazer |

غروب جمعه

دارد زمان آمدنت دير می شود ...
دارد جوان سينه زنت پير می شود ...

تقصير گريه های غريبانه شماست ...
دنيا غروب جمعه چه دلگير می شود...


تاريخ : جمعه 12 دی 1393برچسب:, | 18:43 | نویسنده : Montazer |
عصر حجر یا...؟
 


گفتم:چه جالب... 14 بيشتره يا16؟

گفت : چه سوالايی ميكنی معلومه 16!

گفتم:پس 16 قرن پيش عصر حجر تره تا 14 قرن پيش؟

گفت:معلومه

گفتم: پس شما با اين حساب بايد دمده تر باشيد كه مثل مردم 16 قرن پيش می گرديد

اونم چه زمانی موقعی كه بهش می گفتن عصر جاهليت ديگه از اسمش هم پيداست كه خيلی دمده است...

ديگه پی اش رو نگرفت گذاشت رفت.

.

.

.

افحكم الجاهلية يبغون ومن احسن من الله حكما لقوم يوقنون مائده 50

آيا حكم جاهليت را می جويند و چه حكمی برای يقين آورندگان از حكم خدا بهتر است ؟

و لا تبرجن تبرج الجاهلية احزاب 33

و به همسرانت بگو خود را چنان زنان جاهل نيارايند.

 

 



تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:, | 19:54 | نویسنده : Montazer |

پنج شنبه ! چه روز زیبایی!



تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:, | 19:47 | نویسنده : Montazer |

نهم ربیع الاول، پیام رسان بهار ظهوری است که گلهای زیبای زندگی
همچون عدل، قسط، عزت، عشق، صفا، صمیمیت، گذشت،

ایثار و ایمان و احسان در آن می شکفد

"عید شما مبارک”

 

در انتظار آمدنت همه دلها بیقرارند
ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نگذار

 

 

آقا جان! حيف نيست ماه شب چهارده پشت ابرهای تيره و پاره پاره پنهان بماند،

 

حيف نيست ديده را شوق وصال باشد ولی فروغ ديده نباشد…

 

 

 

 
 
 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:, | 8:21 | نویسنده : Montazer |

"داستان ضامن آهو"حقیقت یا افسانه؟

 

ضامن آهو، یکی از القابی است که در میان توده مردم به امام هشتم حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه نسبت داده شده است، و حتی برخی از محققان این لقب را برگرفته از داستان‌های گوناگونی می دانند که در کتب تاریخی نقل شده است که مشهورترین آن بدین صورت می باشد که:

روزی صیادی در بیابان طوس آهویی را دنبال می کند. اتفاقاً امام رضا علیه السلام در آن نواحی تشریف فرما بودند و آهو به امام پناه می برد، امام حاضر می شود مبلغی را به آن شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد سازد ولی صیاد نمی پذیرد. در این هنگام آهو به زبان می آید و به امام عرض می کند که من دو بچه ی شیری دارم که گرسنه اند و چشم براهند و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمائید که بروم و بچگانم را شیر بدهم و برگردم و خود را تسلیم صیاد کنم. امام هم ضمانت آهو را می کند و آهو می رود و به سرعت بر می گردد ، شکارچی که این وفای به عهد آهو را می بیند و وقتی می فهمد که ضامن آهو، امام علیه السلام می باشند، منقلب می شود و آهو را آزاد می کند.

 

اما آنچه که در منابع روایی معتبر در این زمینه مورد توجه قرار گرفته است داستانی متفاوت و در عین حال معقول و موجه می باشد که علامه مجلسی (ره) آن را از برکات قبر آن امام همام دانسته و از آن به عنوان "برکات رضویه" یاد کرده است. ایشان این داستان را از کتاب شریف « عیون اخبار الرضا » تألیف عالم و محدث بزرگ شیعه ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، ملقب به شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل فرموده است ...

بقیه را در ادامه مطلب مطالعه کنید.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 19:42 | نویسنده : Montazer |

شهادت نامه ابن الرضا ،امام حسن عسكری(ع)

شهادت جانسوز امام حسن عسگری را بر پیشگاه مقدس فرزند گرامی شان، امام عصر (عج) مهدی موعود تسلیت عرض مینماییم....

هشتم ربيع الاول هرسال يادآور صبحدم غمباری است كه درسال 260 هجری قمری برشهر سامرا گذشت .صبح آن شبی كه دركنار بسترابن الرضا ،حضرت امام حسن عسكری (ع) با بدن مسموم وتب دار درهنگام شهادت سه نفر بيش نبودند : 1- كنيزك خدمتگزاری بنام صيقل 2- غلام خدمتگزار مطلع بر بعضی حالات منزل بنام عقيد 3- كودك خردسال مطلع برعالم اسرار و حقايق عالم كه نورديده امام عسكری بود و جز اندك افرادی که كسی از او خبر نداشت درحاليكه او باخبر از همه عالم بود.

 به اميد روزی كه ندای انا المهدی از كنار كعبه معظمه برخيزد و ظلم و فساد رخت بر بندد ان شاءالله .
 
 
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید....


ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 17:29 | نویسنده : Montazer |

آقاي شيخ حيدرعلي مدرس اصفهاني فرمود:
« يکي از مواقعي که من به حضور مقدس حضرت بقية الله ارواحنا فداه ( يا يکي از اصحابشان ) مشرف شدم و ايشان را نشناختم، سالي بود که اصفهان بسيار سرد شد و نزديک پنجاه روز آفتاب ديده نمي شد و مدام برف مي باريد. سرما بحدي شد که نهرهاي جاري يخ بسته بود.

آن وقتها من در مدرسه باقريه حجره داشتم و حجره ام روي نهر واقع شده بود. مقابل حجره مثل کوه، برف و يخ جمع شده بود. از زيادي يخ و شدت سرما، راه تردد از روستاها به شهر قطع شده و طلاب روستايي فوق العاده در مضيقه و سختي بودند.روزي پدرم، با کمال سختي به شهر آمد تا بنده را به سِدِه ( محلي در اطراف اصفهان ) نزد خودشان ببرد؛ چون وسايل آسايش در آن جا فراهم بود. اتفاقاً سرماي هوا و بارش برف بيشتر شد و مانع از رفتن گرديد و به دست آوردن خاکهِ ذغال هم براي اشخاصي که قبلاً تهيه نکرده بودند، مشکل و بلکه غيرممکن بود. از قضا نيمه شبي، نفت چراغ تمام و کرسي سرد شد. 

مدرسه هم از طلاب خالي بود؛ حتي خادم، اول شب در مدرسه را بست و به خانه اش رفت. فقط يک طلبه طرف ديگر مدرسه در حجره اش خوابيده بود لذا پدرم شروع به تندي کرد که چقدر ما و خودت را به زحمت انداخته اي. فعلاً که درس و مباحثه اي در کار نيست، چرا در مدرسه مانده اي و به منزل نمي آيي تا ما و خودت را به اين سختي نيندازي؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید....

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 9 دی 1393برچسب:, | 18:9 | نویسنده : Montazer |

سلامتی اون دخترایی که وقتی دوتا پسر میبینن عوض لبخند چادرشونو محکم تر میگیرن.

سلامتی دخترایی که سرشون بره چادرشون نمی ره.

سلامتی دخترایی که زیباییشونو عرضه نمیکنن به هرکس و ناکس.

سلامتی دخترایی که بهشون میگن امل ولی ....

سرشاراز فهم و دانایین و بازم سکوت میکنن تا مبادا ترک برداره چینی نازک عفتشون.

و سلامتی دخترایی که میراث زهرا (س) رو خوب حفظ کردن

سلامتی همشون صلوات

از وبلاگ: همسفر

 

 



تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393برچسب:, | 19:55 | نویسنده : Montazer |

سلام مهربانم

قلب پاره پاره ام بهانه می گیرد

جوابش با خودت

...

من دیگر نمی توانم پاسخگوی بیچارگی اش باشم

حواله ام نکن به این در و آن در

جز تو دری نیست

جز تو گشایشی نیست

ای به فدای دل تنهای تو

"چقدر کم هستم"

چقدر برای "فدای تو شدن" کم هستم

مرا ببخش

که حتی لایق به فدای تو شدن هم نیستم...

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 



تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393برچسب:, | 19:30 | نویسنده : Montazer |

زمانبندی خدا

زمانبندی خدا بی نظیر است،
نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار،
اما ارزش انتظار را دارد…




تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393برچسب:, | 18:53 | نویسنده : Montazer |